خواهشمند است نظر خود را به هنگام بازدید از این صفحه مطرح نمائید.

Welcome Iranian Artist

۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

شعر عمو حیدر


شعر عمو حیدر
  زندگی غربی

 من نمی دانم چرا آدم هائی هستند که گربه را دوست دارند
 و با دیدن پلنگی وحشت می کنند
 اگر قناری زیبا است
 کلاغ هم پرنده است پس چرا کلاغ بیچاره را نفرین می کنید
 اگر انگور شیرین و لذیذ است
پس چرا شراب تلخ می سازید
 با آن مستی می کنید و خود را به نامردی
 اگر زنبوری کار کرد و زحمت کشید عسل شیرینی ساخت
 چرا حاصل رنج او را به یغما می برید
 اگر کودکانی فرش می بافند
 پس چرا دستمزد آنان را نمی دهیم
 تا گره از کار خود باز کنند
 چرا کودکان را از دیو می ترسانیم
اگر دیوی نیست
 اگر بیماری بد است
چرا بمب های شیمیائی می سازند
 اگر آزادی خوب است
چرا مردم خود را استعمار می کنند
 عجب روزگاری است عمو حیدر .
 عجب روزگاری است
سرنوشت را با زر نوشت می نویسند
و در مقابل منازل خود نمی نویسند وش آمدید
حساری بلند می کشند
از همسایه خود نفرت دارند
سگی بزرگ می آورند تا رهگذران را بترساند
ای بابا این جا چه خبر است
عمو حیدر یادت می آید وقتی آدم روستا
کربلائی انگوری آورد
نان و پنیری بود
و گفت زحمت ما و برکت خدا است
محکم نزد بیخ گوش مردم و مالیاتی هم نگرفت
یادت می آید فصل چیدن گردو ها بو
و تو هم یک گردوی بزرگ انداختی جلوی کلاغ پیر
عمو حیدر این جا
کلاغ ها را مسموم می کنند
من می ترسم عمو حیدر از این آدم ها
مطمئن باش اگر به اندازه یک لانه گنجشک هم سرپناهی داشتم
بر می گشتم روستا
مالیا هم نمی دادم
تحقیر هم نمی شدم
و مزد زحمت خود را می بردم
این جا هوایش سرد و بارانی است
همه آرزو دارند ماشین گنده سوار شوند
مگر نمیشود پیاده رفت
و در راه به مردمی هم سلام کرد
عمو حیدر
اینجا مردم به جای آب گوارا زهر مار می نوشند
و آب را در ظرف های پلاستیکی که از شغال درست شده می نوشند
پول می دهند تا آب را بخرند
عجب مگر آب لوله کشی تان بداست
میوه های شیمیائی را دوست دارند
غذا های سالم را دور می ریزند و اسراف می کنند
عمو حیدر خسته ام
اسب من را زین کن
برمی گردم روستا
به خدا برمیگردم
حاجی آقا از کانادا بر گرفته از زندگی عذاب آور غربی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر