خواهشمند است نظر خود را به هنگام بازدید از این صفحه مطرح نمائید.

Welcome Iranian Artist

۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

دیگر این جا جشنی نیست

خاطرات قشنگی دارم
بوی اطلسی ها
به هنگام نماز صبح
مادرم می خواند الله اکبر
چه خداوند بزرگ است
اینهم زیبائی
پس چرا مردم شعار مرگ و نفرت می دهند
چه کسی اطلسی ها را دزدید
و کدام قانونی خواندن شعر را محکوم کرد
سر هر کوچه ما پرچم سیاهی آویخت
قلب خود ما را رنگ زد
عشق را دزدید
تا پنهان باشد از خاطرات قشنگ ما
شیون و زاری شد رخت دامادان
و عروسی گرفتن محکوم
دختران پژمرده و بیمار شدند
پسران از فشار درد محکوم قلب شکسته خود
اول صبح باز مردی آمد و شعاری داد سنگی پرت کرد
شاخه گل اطلسی را شکست و رفت
دیگر این جا جشنی نیست
آدم ها محکوم شدند
رخت مشکی می پوشند
سخن زیبائی نیست
همه آرزوی مرگ دارند
حاجی آقا

۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

پس هنوز راه خاطره ها باز است

نقش قالی در خانه ما رنگ عجیبی دارد
و هزاران خاطره در خود پنهان
مرغ همسایه هم لب دیوار است
بوی تازه نرگسی ها هوسی دارند
هوس بیداری هوس عشق
در کنار دیوار کتابی است
که تا نیمه شب پدر در آن مشغول است
رستم و افسانه های کهن را دوست دارد
مادرم هم خوب است
زندگی هم زیبا است
آسمان هم آفتابی است
چه افکار قشنگی دارم
قسمت من همه رنج های زمان شد
پس هنوز راه خاطره ها باز است
می شود در عالم زیبای خیال مادر داشت
می شود در خانه پدر را گفت سلام
مرغ همسایه هم خوشبخت است
نرگسی ها هم بوی محبت دارند
چه دنیای قشنگی دارم
اگر امشب زمان باز گردد
همه زشتی ها را عوض خواهم کرد
همه رنگ ها را با معمای قشنگ بودن
رنگ خواهم زد
اگر امشب فقط امشب بتوانم
هوس هایم را در خاطره هایم
به تصویر کشم
آنقدر دنیای من زیبا و قشنگ خواهد بود
که تو را هم مهمان خواهم کرد
حاجی آقا

۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

فریاد آدم در سنگ فرو می رود

زمانی برای مرگ گل ها مردم می خندیدند
چه حکایت های غریبی دارد این سرزمین
فریاد آدم در سنگ فرو می رود
و دهانم بسته می ماند
از خودم می پرسم زمان را
و هیچ کس نمی داند جواب این معما را
همه در خون خود گریه می کنند
ترس از انسانیت
محکومیت حقیقت
این جا با قانون بوی خیانت دارد
وقتی آدم وسوسه شد خا فرمان داد
گم شو برو تو از ما نیستی
حاجی آقا

۱۳۹۱ مرداد ۱۵, یکشنبه

نکند دل آشفته ام ترک بردارد

من برای دیدنت
قصر قشنگی می سازم
وشعرهای زیبایم را
بر پرده های زرینش خواهم نوشت
من ایمانمرا به زنجیر محبت تو پیوند خواهم زد
و از رود دجله و فرات و اروند رود
داستان های شهامت و ایثار را برایت خواهم گفت
قدر ی  تحمل لازم دارم
نفسم گرفته است از این خفقان
از این همه آشوب  در خواست نجاتم را دارم
آهسته بیا با قدم های زیبایت
نکند دل آشفته ام ترک بردارد
حاجی آقا

۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

Hajiagha poet

قطره اشکی دارم
و خدائی که دلم را می لرزاند
همه دنیا را گشتم تا بهاین نقطه که رسیدم
فهمیدم زندگی چقدر پوچ است
چه صفائی دارد
آسمانی که همه را دوست دارد
وقتی باران می بارد
همه به اندازه خود دارند
هیچ کس بدهکار بقالی نیست
در خانه مردم نفرینی نیست
زن تن فروشی نیست تا دامن خودرا بسوزاندبه قهر
همه به اندازه خود دارند
حریصی نیست که انبار کند
و بفروشد به خون مردم
چه صفائی دارد رقصیدن نوری
که دل کور دلان را بیدار کند

در محبت رازی است
 ای کاش می دانستند
چه خداوندقشنگی دارم
سهم  منشد همه قلب های لطیف  دنیا
امشبب هم به هنگام نمازم
می بخشم آدم های بدون قلب را نوری
باشد سر هر رهگذری
آدمی با قلب لطیفش
شاخه نوری شد و به آسمانها پر واز کند
و برای همین هم
آسمان زیبا  است
پرازنوراست مهربانی ها
برای نوشتن شعر  هایم مشکل اایجاد می  شود امان از فیلتر ههای   کانادا و غررب

۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

در تاریکی می دوم

در تاریکی می دوم
و هنوز آخر خط نیستم
این جاده بس خطرناک است
اما باید دوید ودوید تا راه نجاتی پیدا کرد
چراغ ها را اجاره می دهند و سر هر گذری باج می گیرند
خسته شدن من و تاریکی
را دازی دارم تا رسیدن به امید
دلم چقدر می گیرد
امشب ماه تمام است
نور قشنگی دارد
نفرین می کنم تنهائی ها را
شاید تاریکی ها بروند
شاید جلاد ها و باج بگیر ها خجالت بکشند
و با توبه خود چراغی شوند
تا جهان بهتری بسازیم
حاجی آقا