باد تندی آمد بال من لغزید بر شبنم تر آسمان تاریک شد دل من ترسید از تاریکی شب قصه ام آغازی است در پایان غم پنهان دلم من به تنهابودن همچو ن سایه دویدن در خواب به نیازی می اندیشم تا اگر خسته شدم دل گیر شوم ناله کنم با هق هق تو سرو باشم خمیده زطوفان دلت گفته بودی به هوس منتظرم بس ندیدی که من منتظر و منتظرم خواب دیدی اشک مهر گل یاس من در باغ دلم منتظرم
صبر من در مرگ تو
عشق پروانه به شمع و دردهای من وتو
با خیانت شمع پروانه را پرپر کرد
آدمیت مثل شمع است و
دل دیوانه ام پروانه ای زیبا
به وقت صبر و درد بیماران
زمان رنج مردان و زنان خوب
چه من دارم تا تقسیم کنم
جز قلب رنجورم
بدان هستم برای تو
نه من شمعی که با مرگ تو
باز در کمین پروانه ای باشم