خواهشمند است نظر خود را به هنگام بازدید از این صفحه مطرح نمائید.

Welcome Iranian Artist

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

وقتی به آسمان رسیدی

امشب تو رفتی
وقتی به آسمان رسیدی
از میان ستاره ها
نور های قشنگی را در سبد
آرزوهایم بریز
و به آدرس تنهائی هم بفرست
شاید بوئیدن هر شاخه نوری
من را نبودن تو به خود امیدوار کند

که چرا تاریخ را غلط می دانیم





سخت است زندگانی با لبان بسته
حسرت داشتن ذره ای نور
وقتی جلاد گردن می زند آرزو ها را
چه دشوار است خوابیدن
در کنار گور آدم هائی
که روزی می پرسیدند چرا
زندگانی سخت است
آن دختر قالی باف
در گورش هم می بافد
آرزوهایش را
و من در نگاه این مردم
حسرتی را می بینم که در آن
می شود حرف دلت را شست
کار گر کوزه پز خانه هنوز بیمار است
لقمه نانی بدهیم
و نپرسیم خلق را
 که چرا تاریخ را غلط می دانیم
من اگر ما نشوم
هرگز لقمه نانی بدست بینوایان خسته
نخواهد رسید 

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

هرکسی در دل خود پنهان است

بیا که نغمه هایم چقدر زیبا است
در سکوتی که پر از ویرانی است
غمی  در زندان دلم جای می گیرد
خط می کشد  دیوار دلم را هر دم
پس باید  همین امشب برم
در افق خط نوری می بینم
 چه قشنگ است میان من  این خاطره ها
کودکان در رقص
مادران بار دار
و مردان سر جالیز به جنگ لقمه نانی
همه در کا ر ند
این زمان سخت است
سخت سخت
رنگ نادانی ها
چهره غم زده ماهی پیر
که پرسید مرا
پس کجا است مهربانی
تا بشویم خود را در آب زلالش
من چه گویم وقتی
همه از هم گریزانند
رخت هایم را در کدام آب زلالی بشویم
و کجا پهن کنم این همه دانائی را
هرکسی در دل خود پنهان است
آسمان این شهر پر از خفاش است
من می ترسم از این فتنه آدم هائی
که همه در کشتن مرغی دانا
می اندازند تیری و می بافند دامی
پس باید بروم
تا بدانند من هم در فکر نجات خود نیستم
تا نگویند حرامی در کار است
یا نپرسند چرا در سینه عشاق نوری است
که با عشق خدا گرم و صمیمی خواهد شد
پس باید بروم
پیش آن ماهی پیر
و از بخواهم برود باز کند
صدف آرزو هایم را
تا مروارید دلم آزاد شود

خدایا نفسم می گیرد

زیر باران نفسم می گیرد
یا د یاران چه سخت است
خدایا نفسم می گیرد
شب سرد و شلمچه در خون
دیدن جان دادن یاران و دلم می گیرد
دستانم به هنگام نماز لرزان است
من گنه کارم و این را به خودم می گیرم
خون در خاک نشست و عزیزی شد پرپر
بادیدن این مردم خودخواه دلم می گیرد
هر چه درعالم انسانیت خوردم و خوابیدم
غفلت روز مبادا که رسد خام من می میرم
قهرمانان همه در افسانه عشق خواهند بود
این چه رسمی است که جشن می گیرند
گفته بودند اگر ناله کنی در درگاهش
او شتابان سراغ دل غمناک تو را می گیرد
 

من همان خانه بدوشم امشب

همه مردم دنیا بدانند امشب
من همان خانه بدوشم امشب
زندگی غصه تنهائی ما است
غم و اندوه شکار دل دیوانه مااست
ماه گریان دل دیوانه ما خواهدبود
تیر انداز دلم چه بی خطا خواهد بود

چه خندان است دلم امشب بدانید

 چه خندان است دلم امشب بدانید
همه مه رویان با هم اند امشب بدانید
 چو امشب عاشقی  در جانم نشسته
بیا مطرب بزن سازی دلم امشب شکسته
چه زیبا رویانی با من اند امشب  عزیزان
تمام زندگی این لحظه خواهد شد ویران
بزن مطرب بزن سازی برای مه رویان
که امشب من خرابم با مه رویان

۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه

به چه زیبا است خدای که از آن من و تو است




باخبر باش جهان جمله از آن من و تواست                          هر چه در عالم عشق بود از آن من و تواست
بی خبر بودن ما از این نظم خدادای چیست                         هر چه گشتم در اسرار به جز رازی نیست
غصه آن بود که عشق دیوانه کند مجنون را                         خالق این همه اسرار در نگاه من و تو است
در صفایش همه شب ناله کنان می خوانم                             به چه زیبا است خدای که از آن من و تو است


۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

آدم آمد و خلاف شد زرنگی بشر

اگر مهربانی نبود
دنیا در آتش می سوخت
و اگر عشق نبود
چه بی مزه بود امید
 زیبائی می بینم
در این دشت خدا
همه هم وزن و همه با عقل و شعور
نه خلافی در این گردش زیبائی ها
خوب خوب خوب
آدم آمد و خلاف شد زرنگی بشر
ظلم بر دار زدند و درقاب عکس هر کس
عکس بیماری و تنهائیرا آویختن
 رنگ ها محو شدند و سیاهی شد رنگ هوس
همه از هم ترسیدند
مهربانی گم شد
خاک گلگون تا غرش توپ ها ویران کنند خانه عشق
قهرما نان همه مردند
سود جوئی شده قانون بشر
چون خدا در یاد ها نیست
پس باید افسوس انسانیت خورد
و انتظار موعودی که با اسب سفید می آید
تا پایان دهد غم های ما را

مدرک انسان دوستی

ای کاش خدا یک مدرک انسان دوستی به همه می داد تا دیگر فقیر و ثروتمندی نباشد و همه خوشبخت باشند و هرکسی خلاف کرد خدا زود مدرک طرف را باطل کند . در کانادا مدرک بیش از ۹۰ درصد مردم باطل می شود عیب غرب در خود گم شدن است جون خدا و معنویت را با دلار عوض کرده اند و مدرک خود را باطل

 

۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

ای کاش فرش جادوئی حقیقت داشت

من چه نادانم در این کوچه تنهائی ها
نه دیوار خشتی و نه آواز خروس قشنگی
که دم به ساعت بگوید
پس کو ..پس کو ...پس کو قوقولی قوقو
من هم نمی دانم کجااست
هر چه می گردم کمتر به دامنش می رسم
خسته هستم خسته
از خود و درد دیگران
مرد نابینائی را می بینم می کشد عکس گلی را
بر سنگ فرش آرزوهای هوس
کودکی را می بینم که به دنبال الاغی چموش
می پرسد هوس های جوانی را
ای کاش فرش جادوئی حقیقت داشت
تا بر پشت نقش های قرمز و سبز و صفا
پرواز کنم تا ته نور
اینجا می بینم همه زیبائی ها را و
مارمولک ریزی زیر برگ پائیزی می شما رد
مروارید های آرزو هایش را
مورچه ها باری دارند
می برند تا بدهند کفشدوزک را
تا بدوزد کفشی
و بدهند به آن دختر تنهای غریب
هیچ کس نیست با دقت خود تمرین کند
و بپرسد چرا قسمت ما تقسیم هوس شد
تا کجا بایداز خود بپرسم
خانه دوست کجا است

۱۳۹۱ مهر ۳۰, یکشنبه

نرگس ارغوانی خندید


قصه عاشقی قصه ای زیبا است
پشت سپیدار های بلند
آرزوهای من
نزدیک آن گلزارزیبا
به حقیقت پیوست
نرگس ارغوانی خندید
و آن جوجه کلاغ زشت پرسید
چرا مردم این روستا امروز رخت سیاه دارند
چه جوابی بدهم
این کلاغک هنوز نمی داند رقص مرگ را
ماهی قرمز زیبای می بینم در آب
تک و تنها است
از میان دفتر شعرم
روی یک برگه عشق می کشم عکس یک ماهی زیبا
می اندازمش به آب روان
آرزو می کنم  ماهی جان می گیرد
و ماهی قرمز تنها می خندد به من
من چقدر خوشحالم
همه خوشبخت شدند
و دیدم جوجه کلاغ زشت را که بزرگ می شود
تا صابون دختر زیبای همسایه را ببرد
پنجره آسمان دلم آبی است
ودر گوشه آن عنکبوت بازی گوشی
به اندازه همه خوبی ها تار می بافد
شاید رقص زیبای دلم
و تار قشنگ عنکبوت بازی گوش
ترا به دام اندازد
حاجی آقا
 

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

صبح است سایه ها در آب می میرند

ماه می رقصد در آب
مه آلود است جاده
سایه ای از دور پیداست
سرداست شبنم های مانده شب
و قورباغه پیر قر قر کنان می گوید
چه خبر است
به همه خواهد رسید
پروانه در دام عنکبوت است
سایه مرگ چه لبخند زشتی دارد
در نگاهم عقابی را می بینم
که خاموش است
من از ماه می پرسم
اما باز هم خاموش است
صبح است سایه ها در آب می میرند
و پروانه زخمی در دام
خاطراتش را پر پر می زند
در کنار این درخت پیر
همه آرزوهای من تو
مثل یادگاری حک شد در جاده خلوت زندگی
اما امید را نباید باخت
باید از سایه شب نفرت داشت
و از عشق سخن گفت
باز می بینم پروانه در دام را
ناگهان جستی زد
و از دام گریخت

۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

چه کسی گفت زندگی زیبا است

امشب مادرم گریان است
و اشک های زیبایش
دلم را می شکند
خستگی در جانم لانه دارد
نم نمک من هم گریان می شوم
اما هنوز به جوابم نرسیدم
خانه ما در فقر
لقمه نانی که خشکیده به نیاز مردم

زندگی خون و دل و جنگ اعصاب است
چه کسی گفت زندگی زیبا است
پس چرا در قفس آدم ها مار و کرکس می بینم
ترس از بیداری ندانستن زیبائی ها
و غلط های غلط
مادرم گریان است
جانمازش مرطوب
کودگان طمع حرست در دل
چه کسی دزدید نان شب را
در کجا آدمها رنگ شدند
پس چرا خندیدن قانونی دارد
مهربانی چیست
یک نعره سخت
عاشقی پنهان و مردمی که نمی خندند
امشب مادرم تا صبح بیدار است
و برای همه بی خبران دنیا
آرزوی عشق  دارد
حاجی آقا

۱۳۹۱ مهر ۱۴, جمعه

چه نقاش چیره دستی است خدا

قلب من چقدر ترسان است
از این لحظه های تنهائی
از این دیوار ها
خواهش نور ظریفی دارم
و سخاوت سخنی زیبا
مردمی می بینم
همه خشکیده تر از چوب درختانی
که بوی کهنه نادانی را
افتخار کهنی می دانند
چه نقاش چیره دستی است خدا
همه راز هایش
در طبیعت می برد همه غم هایم را
قلب نور جوانی خواهد زد
و سپس سبز خواهم شد
تا بخوانم شعری
زندگی سبز خواهد شد
اگر به صفا قدمی بزنیم

بنگریم نور ظریف حقیقت را
بدهیم فقیری را نانی
پشت هم غیب زشتی نکنیم
و زمان را ندزدیم
تا بفروشیم سر رهگذری
به آن مردم بدبختی که محتاج عدالت هستند
حاجی آقا
 

۱۳۹۱ مهر ۱۲, چهارشنبه

همه غم های دنیا روی پشتبامم نشسته


غروب کثیفی است
همه غم های دنیا روی پشتبامم نشسته
نمی دانم چرا بارانی نمی بارد
تا رخت خجالتم رابشویم
استخوان هایم شکسته است
ای آدم ها هنرم در خونم منجمد شد
از بس سرمای این دیار سخت است
چقدر سر به دیوار کوبیدن
سئوال پرسیدن و در خون خود جنگیدن
پس چرا بهار نمی آید
ما منظران تنهائی
هم چنان چشم به راهت داریم
اینجا درد کثیفی دارد
مردمانش بازنشسته خیانت هستند
درد را با لبخند می شویند
تمسخر نکنید ای آدمها
فرشی ببافید برای کودکان بیمار
تا شبی ز سرمای شما
در امان باشند