خواهشمند است نظر خود را به هنگام بازدید از این صفحه مطرح نمائید.

Welcome Iranian Artist

۱۳۹۴ دی ۲۳, چهارشنبه

تا به رقص آرد دل زیبای قناری را

شب پرچین هوس هایم
ماه را روی ریسمان دیدم
خند ه را برلب منقار قناری زدم رنگ
من نقاش هوس با رنگ آبی
می پریدم مثل مرغی در آسمانت
می خواندم شعری با هوس هایم
تا به رقص آرد
دل زیبای قناری را
بوسه برلب می زنم در خیال مهتاب
خواب می بینم مثل بادی در باد
می پیچد زمزمه هایم در گوش سنگ
در آتش می شود پروانه ام امشب
نه با شمع حس خوبی دارم
که تا فردا می سوزد پیکرم در باد....

با گوشه استین کشیدم اشک هایم به تماشا

هرگز به تمنای خودم نور و صفا نیست
در خانه ما فقر که نیست عیش و صفا چیست
در فکر ظهور امام و جن و مار و عقرب
آستین من و ما خالی زنیرنگ و ریا نیست
با گوشه استین کشیدم اشک هایم به تماشا
ما ملت خوبانیم در خانه ما وتکا وعلما نیست
غارت نکنیم ملت خویش را به تقوا
اینجا گذر معرفت و کمینگاه خدا نیست....

هوس های لجن ما شاید نمی جوشید

دل آدم زغم و جنگ می گیرد
خانه مرطوب ز نامردی مردان گشته
هرکسی حافظه را به فراموشی داده
می بینم جنگ است ویرانی است
نامردان به صف کاردی در دست
زندگی طعم خیانت دارد
کودکی خفته به خون
سیاست لجن و مغزتو بیمار چرا
تو اگر می فهمیدی
من اگر می فهمیدم
هوس های لجن ما شاید نمی جوشید
در خون سرخ خورشید
شاید هوس نان تازه
هوس شرم زهمسایه خوب
آخرش مشتی خاک می ریزند
روی مغز بیمار هوس
آخرش نیستی تا به پایان هوس هایت برسی
آخر خط آغاز شناخت من و توست
تونپرسیدی همسایه خوب
تو به مهمانی لبخند نرفتی چرا
صبح تا شب هوس کردی
عادات خود را بدکردی
در میان هوس های من و تو
نامردی ایستاده با کاردی در دست
تو فقط آینه دیدی
نپرسیدی از ماه کدام شب مادری بیدار است
من نمره صفری بودم
من تا ته خط خوبی دیده گانم کور بود
ای کاش زنگ تفریح بود
حیاط مدرسه بود
ناظم بود که بفهماند من را
و تو را بیدار کند از غفلت
ما بنده مال و زر و زن
ما خفته در آرزوهای غلط
پس نامردان به صف با کاردی در دست
می شکافند تن عشق را ....

فریاد دلم ترسید از حقارت من

دستان خورشید برید با تیغ شب
فریاد دلم ترسید از حقارت من
خواستم فریاد بزنم
اسبم را بخوانم
کوله بارم را بردارم
ترسیدم از حسادت تو
دیدم درختی سایه افکنده برهیزم شکن
اما نفهمیدم درخت را
وقتی همه عاشق تبر شدند