خواهشمند است نظر خود را به هنگام بازدید از این صفحه مطرح نمائید.

Welcome Iranian Artist

۱۳۹۶ آذر ۳, جمعه

کسی اینجا نیست آدم بشناسد و تنها نباشد
هواسرد است  و دل ها خسته از هم
به کوی هر کس می روم غمگین تر از مرد است
نیازم نیست خنده های تو 
به دردی می رسم چون من پر درد است 
نه این جا خانه من باشد و نه آسمانش آبی آبی
هوا سرد است دلم غمگین تنهایی  است
نه سازی دارم و نه عشق و نه زبانی 
چه باید کرد از این بازار 
که هر کس می رسد خریدارش دروغگویی  است 
من ترس فردا در پیش و ناله های غم 
هوا سرد است عزیزم 
خانه ها ویران و دل ها در قفس باشد
به صبح عاشقان چون می رسم 
در خاک می بینم عاشقی در خون
چه باید کرد دفتر شعرم بی حجم است
هوایش سرد و دلهای خسته گان نالان 
میان رفتن و ماندن می پرسم بهاران را
ز من گر بگذری چون برف و بارانی 
تمام شانه هایم مملو برف است  
دلم تنگ است ، دلم تنگ است 
کسی را نیست مهمانی  خانه ها سرد است 
عقابی در نگاهش ترس می بینم
کبوتر در کنار رود در مرگ است 
زمان سخت است و شانه های من 
این چه سرمایی است هوا سرد است 
غلامحسین  هنرمند 

۱۳۹۶ آبان ۳۰, سه‌شنبه

غلامحسین حاجی اقا برگشتم ایران

گوگول که رسانه صهیونیست ها است و بهاییت  در آن کنترل کامل دارد نوشته پیغام  های خود را کنترل کنید مرد حسابی من بیست و دوسال در کانادا بودم ویزای افتخاری  آمریکا را داشتم اولین و شجاع ترین کاریکاتوریست  تاریخ ایران هستم آنقدر شما بی شرف ها گند زده آید که الان در منطقه دربند تجریش جمعه ها و پنج  شنبه ها دارم کاریکاتور چهره می کشم به مردم می گویم لعن و نفرین بفرستند بر ارواح کثیف بهاییان. .خسته کرده آید من را با دیکتاتوری و فشار و فقر و بی عدالتی در کانادا مجبورم کردید برگردم ایران و شدم دشمن شماره یک بهاییان.

نوبت عاشقی

نوبت عشق است و دریای دلم طوفانی است
قایق پیرم به ساحل خسته و تو خالی است
دل به آشوب خودش در انتظار  کاروان
دم به دم سر می کشد این دشت تو خالی است
روبروی آینه هر تار موی خاکستری است
صحبت از درد و فراق و قلب تو خالی است

۱۳۹۵ دی ۲۵, شنبه





من کوچک بودم درباغ آرزو
به همراه پری های قصه گو 
آنجادلم مهربان بود و گرم
کاسبی نبود اشک عزاداری بخرد برای غم
من بودم ولحظه های پاک 
پروانه دلم به پرواز بی کران
با رقص نورخورشید عاشق می شدم
در کمترین زمان مهربانیم
بربام آرزو پهن می کردم لباس صبر
شاید نوبت دامادی ام رسد
افسوس در اراده درد و زندگی 
او پیروز است و ما بقی شرمندگی 
باغ قشنگی است آرزو 
اما من گرفتار خار اشتباه خود 
فریاد می زنم از درون بندگی
بیشتر به خود زخمی می زنم ز غم
در پرواز پروانه های آرزو
شاید نسیم گرمی وزیدن کند در این خیال
شاید پری های قصه گو 
داستان بهتری دارند برای خواب من
آرام می شوم و می خندم به یادتو
شاید زمان عوض شود درباغ آرزو