خواهشمند است نظر خود را به هنگام بازدید از این صفحه مطرح نمائید.

Welcome Iranian Artist

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

تا در درونم آتشی شله ور گردد


چترم زیر این باران می شوید غم هایم را
و من را می برد به شهر افسانه ها
به خاطرات گذشته
هر چند استخوانهایم در لجن پوک می شوند
اما هنوز توانی دارم تا گوشه چشمانم را پاک کنم
و نفسی تازه تا چرخش روزگاران چه باشد
باران می بارد و دلم را می شوید
زمین این دیار قسم نکنبت دارد
دیوارهایش به رنگ جنون هستند
و مردمانش چه گرفتار
بوسه باید زد بر خاک ایران
سرزمین شهادت و دلاوران
من همه رنگ هایش را دوست دارم
بارانش را هم
کوه های بلندنش
و مردم مهربانش را
ایران بخند و از زخم خودی نگران نباش
چون هنوز جوان هستی
من شب های شلمچه را دیدم
در کنار بدن مطهر عزیزانم نماز خواندم
و بر بال فرشتگان آسمانی
به کنار فرات رفتم
مردی را دیدم که مشک آبی بر دندان دارد
و اسب زیبائی که با چشمان گریان
در میان پاره بدن ها
به دنبال آشنای خود است
افسوس آشنای خود را گم کرده ام
از وطن دورم
دستانم می لرزد به هنگام نوشتن
نام سردار شهیدان
چون نمی دانستم
در سرزمین نکبت و تاریکی ها
رسم مردانگی گناه بزرگی است
افسوس می خورم
تا در درونم آتشی شله ور گردد
و من را آن چنان بسوزاند که
حسین را سوزان
حاجی آقا از کانادا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر