کسی اینجا نیست آدم بشناسد و تنها نباشد
هواسرد است و دل ها خسته از هم
به کوی هر کس می روم غمگین تر از مرد است
نیازم نیست خنده های تو
به دردی می رسم چون من پر درد است
نه این جا خانه من باشد و نه آسمانش آبی آبی
هوا سرد است دلم غمگین تنهایی است
نه سازی دارم و نه عشق و نه زبانی
چه باید کرد از این بازار
که هر کس می رسد خریدارش دروغگویی است
من ترس فردا در پیش و ناله های غم
هوا سرد است عزیزم
خانه ها ویران و دل ها در قفس باشد
به صبح عاشقان چون می رسم
در خاک می بینم عاشقی در خون
چه باید کرد دفتر شعرم بی حجم است
هوایش سرد و دلهای خسته گان نالان
میان رفتن و ماندن می پرسم بهاران را
ز من گر بگذری چون برف و بارانی
تمام شانه هایم مملو برف است
دلم تنگ است ، دلم تنگ است
کسی را نیست مهمانی خانه ها سرد است
عقابی در نگاهش ترس می بینم
کبوتر در کنار رود در مرگ است
زمان سخت است و شانه های من
این چه سرمایی است هوا سرد است
غلامحسین هنرمند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر