روی زمین دانه بذری جان می دهد
دلم می سوزد
می کارمش در زمین
آبش می دهم
سال ها می گذرد
من پیر مرد سالخورده ای هستم
که درسایه درخت تنومندی
احساس آرامش می کنم
زندگی می گذرد
مثل رودی زیبا
و چقدر فاصله ها
آدم ها می رنجاند
زیر درخت تنومند زندگی
می شود شادی ها را تقسیم کرد
می شود ایمان داشت
و از لطف خدا قطره آب جادوئی خواست
تااین تن خسته را هم شتشو ئی داد
مهربانی کرد
ایمان داشت
صبر را پیامی داد
خستگی هارا بیدار کرد
و غم ها پیامی از شادی
زندگی را رنگی زد زیبا
خسته گی هایم و این درخت خاطره ها
همه از حادثه می گوید
حاجی آقا
دلم می سوزد
می کارمش در زمین
آبش می دهم
سال ها می گذرد
من پیر مرد سالخورده ای هستم
که درسایه درخت تنومندی
احساس آرامش می کنم
زندگی می گذرد
مثل رودی زیبا
و چقدر فاصله ها
آدم ها می رنجاند
زیر درخت تنومند زندگی
می شود شادی ها را تقسیم کرد
می شود ایمان داشت
و از لطف خدا قطره آب جادوئی خواست
تااین تن خسته را هم شتشو ئی داد
مهربانی کرد
ایمان داشت
صبر را پیامی داد
خستگی هارا بیدار کرد
و غم ها پیامی از شادی
زندگی را رنگی زد زیبا
خسته گی هایم و این درخت خاطره ها
همه از حادثه می گوید
حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر