برای چه کسی باید نوشت
وقتی درد رانمیدانند
از کدام رهگذری باید پرسید خانه دوست را
وقتی همه دشمن همدیگرند
تلخی شعر هایم حرامم باد
آفتاب را نمی بینم
آنقدر ابر ها با نفرت به ما آدم ها می نگرند
که دیگر عشقی در آسمان به پرواز در نخواهد شد
باران می بارد و نفرت در دل ها جوانه می زند
همه در خود رفته
نادانی بهترین دوست ما است
و دستان مان به خون هم آلوده
این جا عشق را گردن می زنند
تا زندگی را در خون بشویند
من میان حادثه ها بس گرفتارم
و دلم لبریز از عشقی است که هنوز جوان است
تا من هم گرفتار دیو زمانم گردم
حاجی آقا
وقتی درد رانمیدانند
از کدام رهگذری باید پرسید خانه دوست را
وقتی همه دشمن همدیگرند
تلخی شعر هایم حرامم باد
آفتاب را نمی بینم
آنقدر ابر ها با نفرت به ما آدم ها می نگرند
که دیگر عشقی در آسمان به پرواز در نخواهد شد
باران می بارد و نفرت در دل ها جوانه می زند
همه در خود رفته
نادانی بهترین دوست ما است
و دستان مان به خون هم آلوده
این جا عشق را گردن می زنند
تا زندگی را در خون بشویند
من میان حادثه ها بس گرفتارم
و دلم لبریز از عشقی است که هنوز جوان است
تا من هم گرفتار دیو زمانم گردم
حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر