در انتهای جاده تنهائی
مرگ را تجربه خواهم کرد
آن روز شاید تو نالان باشی
اما بدان که خندان رفته ام
دفتر شعرم را می سپارم به باد
و خواب های طلائیم را می گذارم برای تو
چند تابلوی نقاشی می ماند و حادثه ها
که هنوز هم من را می رنجانند
خواستم آدمیت را لمس کنم
و عشق را آرزو
ترسیدم و به کنج قهر نشستم
قلبم را شکستند
تا آرزو های خود را زنده کنند
چون تکه یخی شناور دراقیانوس پهناور
ذره ذره آب شدم
تا حقیقت را آبیاری کنم
پس به هنگام مرگ
خندان خواهم رفت
حاجی آقا مونترال
مرگ را تجربه خواهم کرد
آن روز شاید تو نالان باشی
اما بدان که خندان رفته ام
دفتر شعرم را می سپارم به باد
و خواب های طلائیم را می گذارم برای تو
چند تابلوی نقاشی می ماند و حادثه ها
که هنوز هم من را می رنجانند
خواستم آدمیت را لمس کنم
و عشق را آرزو
ترسیدم و به کنج قهر نشستم
قلبم را شکستند
تا آرزو های خود را زنده کنند
چون تکه یخی شناور دراقیانوس پهناور
ذره ذره آب شدم
تا حقیقت را آبیاری کنم
پس به هنگام مرگ
خندان خواهم رفت
حاجی آقا مونترال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر