درد من از نادانی است
از پر و بال زخمی پرند ه است
فریاد من در سکوت می میرد
ایستاده ام در پایان زندگی
اما ندانستم این معما را
می ترسم و می لرزم
در این دشت تنهائی
چه طوفانی در را ه می بینم
پشت سر ویرانی و ویرانی است
اکنون وقت اندیشه است
وقت نادانی نیست
قدمی باید زد
شعله شمعی می خواهم
تا از تاریکی ها به سلا مت گذرم
حاجی آقا
از پر و بال زخمی پرند ه است
فریاد من در سکوت می میرد
ایستاده ام در پایان زندگی
اما ندانستم این معما را
می ترسم و می لرزم
در این دشت تنهائی
چه طوفانی در را ه می بینم
پشت سر ویرانی و ویرانی است
اکنون وقت اندیشه است
وقت نادانی نیست
قدمی باید زد
شعله شمعی می خواهم
تا از تاریکی ها به سلا مت گذرم
حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر