بی درنگ خوام رفت
و همه را خواهم گفت
مهربانی خوب است
مهربانی زیبا است
نفسم را می بخشم به بهار
تا به آن کو ه بلند لذت
همه رنج هایم بشوند آب و بریزند در دامن دشت
گل ها سیراب شوند
شاه پرک های امید هم بخندندبه هم
قسمت من تنهائی شد
و روحم زندانی افکار عجیبمردم
نغمه هایم همه در روز نه نادانی غاری پنهان
چه تفاوت دارد
اگر اسبی بگوید من هم هستم
می روند پالانش را می دزدند
روزگار چند رنگ دارد
آبی و سبز و سیاه
سبزی سبز یا که آبی و بنفش
همه در افکارم میشوند قاطی پرسش هایم
نوبت رنگ سیاه چشم عقل را می بندم
می پرم پائین
استخوانهایم همه می شوند داغان داغان
شاید بدانی درد انسانیت را
حاجی قا
و همه را خواهم گفت
مهربانی خوب است
مهربانی زیبا است
نفسم را می بخشم به بهار
تا به آن کو ه بلند لذت
همه رنج هایم بشوند آب و بریزند در دامن دشت
گل ها سیراب شوند
شاه پرک های امید هم بخندندبه هم
قسمت من تنهائی شد
و روحم زندانی افکار عجیبمردم
نغمه هایم همه در روز نه نادانی غاری پنهان
چه تفاوت دارد
اگر اسبی بگوید من هم هستم
می روند پالانش را می دزدند
روزگار چند رنگ دارد
آبی و سبز و سیاه
سبزی سبز یا که آبی و بنفش
همه در افکارم میشوند قاطی پرسش هایم
نوبت رنگ سیاه چشم عقل را می بندم
می پرم پائین
استخوانهایم همه می شوند داغان داغان
شاید بدانی درد انسانیت را
حاجی قا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر