سیمرغ هم می نا لد از غم
من چرا داستانم غم انگیز است
رستم دستانم آرزو است
من چرا بیمارم
خانه های گلی و مسجد زیبائی
که در خاطراتم می رقصند
حکایت از درون زندان دلم دارد
رستم دستانم کو
تا مرا از چنگ این دیو قشنگ
برهاند برهاند برهاند
من سواری می خواهم
چای گرمی و صفائی می خواهم
ذو ق شعری دارم و نان و پنیری در دست
من حدیث خود و این شهر غریب می گویم
رستم دستانم نیست
خانه ام دور است
زبانم خاموش
بروید ای آدم ها بگردید در دشت
رستم دستانم را خبر کنید
سرو می نالد ز سرما
آسمان غمگین است
رستم دستانم چرا نمی پرسد
احوال ظعیفان را
آتش و سرما طوفان و دریا
باید رفت تا رسید
و پرسید حقیقت را
باید زندگی کرد
باید مهربان بود با پیرزن بیماری
که نان خشکی دارد و دل دریا ئی
رستم دستانم کو نازنین
قهرمانم کو نازنین
حاجی آقا
من چرا داستانم غم انگیز است
رستم دستانم آرزو است
من چرا بیمارم
خانه های گلی و مسجد زیبائی
که در خاطراتم می رقصند
حکایت از درون زندان دلم دارد
رستم دستانم کو
تا مرا از چنگ این دیو قشنگ
برهاند برهاند برهاند
من سواری می خواهم
چای گرمی و صفائی می خواهم
ذو ق شعری دارم و نان و پنیری در دست
من حدیث خود و این شهر غریب می گویم
رستم دستانم نیست
خانه ام دور است
زبانم خاموش
بروید ای آدم ها بگردید در دشت
رستم دستانم را خبر کنید
سرو می نالد ز سرما
آسمان غمگین است
رستم دستانم چرا نمی پرسد
احوال ظعیفان را
آتش و سرما طوفان و دریا
باید رفت تا رسید
و پرسید حقیقت را
باید زندگی کرد
باید مهربان بود با پیرزن بیماری
که نان خشکی دارد و دل دریا ئی
رستم دستانم کو نازنین
قهرمانم کو نازنین
حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر