گل در تنهائی خود
و پروانه ها در زندان
این همان قانون است
چوبه دار می سازند ز مخمل این نامردان
پریشانی آدم تقسیم من شد
هر چه می نگرم باز تاریکی است
خورشید پنهان است
و در تاریکی نامردان گردن می زنند
روی دستان خدا زخمی است
زخمی که بشر به آن می بالد
آدمی در تاریخ است
اسکندر و سرداران کجایند
چرا دامن حقیقت آلوده به نیرنگ است
انسانیت محکوم
حیوانیت در سرهر کوچه ای
گریبان کسی را می گیرد
خاک آدم به کفن هایش لعنتی خواد گفت
چرا ندانستی این نکته زیبا را
و گذشتی از خویش
تا در دامن شیطان باشی
حاجی آقا
و پروانه ها در زندان
این همان قانون است
چوبه دار می سازند ز مخمل این نامردان
پریشانی آدم تقسیم من شد
هر چه می نگرم باز تاریکی است
خورشید پنهان است
و در تاریکی نامردان گردن می زنند
روی دستان خدا زخمی است
زخمی که بشر به آن می بالد
آدمی در تاریخ است
اسکندر و سرداران کجایند
چرا دامن حقیقت آلوده به نیرنگ است
انسانیت محکوم
حیوانیت در سرهر کوچه ای
گریبان کسی را می گیرد
خاک آدم به کفن هایش لعنتی خواد گفت
چرا ندانستی این نکته زیبا را
و گذشتی از خویش
تا در دامن شیطان باشی
حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر