شب آویزان است برآسمان دلم
و سکوت خواهم کرد
در این تنهائی ها
تنم می لرزد از ترسی که د ر خونم می ریزد
هر چه فریاد می زنم باز دیوار است و دیوار
این چه شهری است
چرا می برند سر بریده را
و آواز می خوانند
نگاه آدم درخود است
همه داستانی دارند
پس زمستان هم چنان بیدار است
و قلب ها در شیشه های یخی آویزان
تو اگر می دانستی داستانم را
نمی رفتی و من را در سکوتم بدار نمی زدی
خسته ام خسته ام
چقدر این راه خطرناک است
حاجی آقا
و سکوت خواهم کرد
در این تنهائی ها
تنم می لرزد از ترسی که د ر خونم می ریزد
هر چه فریاد می زنم باز دیوار است و دیوار
این چه شهری است
چرا می برند سر بریده را
و آواز می خوانند
نگاه آدم درخود است
همه داستانی دارند
پس زمستان هم چنان بیدار است
و قلب ها در شیشه های یخی آویزان
تو اگر می دانستی داستانم را
نمی رفتی و من را در سکوتم بدار نمی زدی
خسته ام خسته ام
چقدر این راه خطرناک است
حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر