نخندید آدم ها نخدید
بر این جامعه پیر من
حکایت ها در آن دارم تازمان مردنم
اما حکایت خواهم گفت
در این دفتر
قلم خواهد لرزید
و نگاهم در غم و ماتم
زمستان بلندی است
حکایت ها هنوز باقی است
چه اندوهناک شبی در راه دارم
چراغم را نزدید
این بیابان بس تاریک است و پلنگان در کمین من
شبی سرد است
لباسم را ندزدید ای آدم ها
تن رنجور من خواهد لرزید
در این شب های طوفانی
هوا سرد است و گرگان و شغالان در کمین من
چرا فانوس عشقم را شکستید
مگر مردانگی نیست
چرا مرهم زخم مرا بردید
چه طوفانی است امشب
چقدر سرد است
همه می دزدند ز هم دیگر لباس مهربانی را
لبانم را می دوزند
نگاهم را کور
در این تاریک شب سرد
بدنبال تو می گردم
زبس نامهربانی ها دیدم
حکایت های نامردان شنیدم
تنم می لرزد و دستان ظعیف ام
خدا یا این زمستان را پس چرا از من نمی گیری
برای درمندان احتیاج این است
تو را گفتن تو را دیدن تو را خواندن
شب است و ماه هم گریان
همه نیلوفران نالان
بهاران را می خوانند آدم های خسته نالان
حاجی آقا
بر این جامعه پیر من
حکایت ها در آن دارم تازمان مردنم
اما حکایت خواهم گفت
در این دفتر
قلم خواهد لرزید
و نگاهم در غم و ماتم
زمستان بلندی است
حکایت ها هنوز باقی است
چه اندوهناک شبی در راه دارم
چراغم را نزدید
این بیابان بس تاریک است و پلنگان در کمین من
شبی سرد است
لباسم را ندزدید ای آدم ها
تن رنجور من خواهد لرزید
در این شب های طوفانی
هوا سرد است و گرگان و شغالان در کمین من
چرا فانوس عشقم را شکستید
مگر مردانگی نیست
چرا مرهم زخم مرا بردید
چه طوفانی است امشب
چقدر سرد است
همه می دزدند ز هم دیگر لباس مهربانی را
لبانم را می دوزند
نگاهم را کور
در این تاریک شب سرد
بدنبال تو می گردم
زبس نامهربانی ها دیدم
حکایت های نامردان شنیدم
تنم می لرزد و دستان ظعیف ام
خدا یا این زمستان را پس چرا از من نمی گیری
برای درمندان احتیاج این است
تو را گفتن تو را دیدن تو را خواندن
شب است و ماه هم گریان
همه نیلوفران نالان
بهاران را می خوانند آدم های خسته نالان
حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر