شعر بنویسم برای چه
داد بزنم برای کی
همه در خوابند
دیگر هیچ خروسی لب بام نمی خواند
و زنی رخت فرزندان را در جوب روان
دیگر هیچ جوانی حوصله داماد شدن را هم ندارد
دختران می ترسند بروند خانه بخت
شعرهایم می پوسند
در دیار نامردان
احساسی نیست همه درد ها
خشکیده بر لباس ما
هرچه می شو ئیم این دامن ناپاک را
باز لکه ای در آن پیدا است
هر چه فریاد می زنیم
باز خفقان غربی گلوی ما را محکم می گیرد و
در التماس حقیقت جوئی باز جان می دهیم
حاجی آقا
داد بزنم برای کی
همه در خوابند
دیگر هیچ خروسی لب بام نمی خواند
و زنی رخت فرزندان را در جوب روان
دیگر هیچ جوانی حوصله داماد شدن را هم ندارد
دختران می ترسند بروند خانه بخت
شعرهایم می پوسند
در دیار نامردان
احساسی نیست همه درد ها
خشکیده بر لباس ما
هرچه می شو ئیم این دامن ناپاک را
باز لکه ای در آن پیدا است
هر چه فریاد می زنیم
باز خفقان غربی گلوی ما را محکم می گیرد و
در التماس حقیقت جوئی باز جان می دهیم
حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر