وقت بیماری مادر
گونه هایم لبریز از اشک
تا غروب تنها ئی خود باید
غصه هایم را ببندم به چادر مادر
هر شب دلم می گیرد از تنهائی
نم نمک کاسه چشمم پر می شود
ضربان قلبم می ترسند
از لحظه های نابودی غربت
لب ایوان مادرم اندیشه های گل مریم می کارد
خواهرم عشق را در کوی جوانی دارد
وقت جنگ است روی طاقچه
عکسی می بینم
آشنا است مثل خودم
از خود ما است
زیر لب می گویم شهیدان زنده اند
می بوسم گل را
بر مزاری قدمی خواهم زد
که زمانی من را هم خواهد برد
حاجی آقا
گونه هایم لبریز از اشک
تا غروب تنها ئی خود باید
غصه هایم را ببندم به چادر مادر
هر شب دلم می گیرد از تنهائی
نم نمک کاسه چشمم پر می شود
ضربان قلبم می ترسند
از لحظه های نابودی غربت
لب ایوان مادرم اندیشه های گل مریم می کارد
خواهرم عشق را در کوی جوانی دارد
وقت جنگ است روی طاقچه
عکسی می بینم
آشنا است مثل خودم
از خود ما است
زیر لب می گویم شهیدان زنده اند
می بوسم گل را
بر مزاری قدمی خواهم زد
که زمانی من را هم خواهد برد
حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر