وقت فاصله را می گیرم
و دوان دوان تا ادامه نور حقیقت
خسته می شوم
دلم یک دفعه هور می زند
شور شورم می شود
یاد امام زاده قاسم می افتم
نذری دارم و فوتی می فرستم
شب هواچراغان است
و در خواب خوشم مردی را می بینم
که می گوید
نگران نباش صبح بیداری خلق نزدیک است
و فردا که آمد
باز رفتم امام زاده قاسم
تا با رفیقم درد دل کنم
حاجی آقا
و دوان دوان تا ادامه نور حقیقت
خسته می شوم
دلم یک دفعه هور می زند
شور شورم می شود
یاد امام زاده قاسم می افتم
نذری دارم و فوتی می فرستم
شب هواچراغان است
و در خواب خوشم مردی را می بینم
که می گوید
نگران نباش صبح بیداری خلق نزدیک است
و فردا که آمد
باز رفتم امام زاده قاسم
تا با رفیقم درد دل کنم
حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر