خواهشمند است نظر خود را به هنگام بازدید از این صفحه مطرح نمائید.

Welcome Iranian Artist

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

باز این کوه بلند


باز این کوه بلند
با خدا صحبتی دوستانه داشت
باز این سرو بلند
که عشق دو کبوتر را لانه داشت
باز این رود بزرگ
که با سخاوت بخشید زمین را آب زلال
باز این باران
که بارید بر گونه من
گم کرد غبار تنهائی ام
شست چهره افسرده ام را
قطره های باران
زیر گوش من
زمزه کرد
با خدا باش که آن روح بزرگ
دوستت دارد
قطره باران چه خنک بود
قلب بیمارم
آه و افسوسم
شکایت از زمان بی زمانه
و من خست گرفتار خودم
در مرداب تنهائی
شعر و درمانم شکسته
روح بیمار م شکسته
آخر خط من رسیدم
که تولدی ندیدم
روح من آزارم میدهد
دوری از تو بود یا نبودنم
خنده بر لبم شکسته
قصه ای تازه دارم
وقت بیماری ام
بر بالینم بیا
سرد پیکر من
گوشه تابوت عظیمی
لخت و خالی
بی نفس من
یک هوس بود زندگی
خالی خالی پوچ
و فراوانی غم
ببین این مرد تنها
با قلبی شکسته
داده جان
 گوشه آن تابوت عظیم
جای خالی تو
آغوش عشق گرم
و من تنها
میدهم جان
گوشه این تابوت عظیم
بر دفتر خاطراتم ترسی نشسته است
ضحاک درونم چنگ می زند
شاید این آخرین شعرم باشد
ماندن در باد
میان آرزوهایم گم می شوم
ترس تنهائی
قوزک زخمی
آه خدای من
این چه دردی است
تا کجا ضحاک درونم من را خواهد برد
افکار پریشانم کبوتران دلم را هم آزار می دهند
بودن یا نبودن ..
خود را در دیوار دیدند
سایه مردان نامرد زخم ضحاک ستمگر
دوست داشتن داستانی بود
که من بیمار ندانستم
مهربانی زیبا بود
که ندیدم
و امیدم باز من را واداشت
تا که آهنگر را
بفرستم به جنگ ضحاک
عاقبت داستانم
قصه و شعرم
به کدام منزل عشق خواهد رفت ؟
سخت است
نمی دانم نمی دانم
حاجی آقا مونترال
کریستمس 2010

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر