25,06,2010
Hajiagha poet
وقتی ابر ها می بارد بر این زمین خشک
وگندم ها سلام می گویند
من شادم
تا بار دیگر خدا را با همه وجودم
بگویم سلام
وقتی دختر روستائی زیبا
می دود دنبال آن گاو چموش
و پسر بازیگوشی
دزدکی دید می زند و سرخ می شود
و عاشق
من می خندم به ماه
و می گویم سلام
خدائی که ما را دوست دارد
تا این درختان عظیم هم
در مقابل باد سر تعظیم فرود آورند
و بگویند سلام
وقتی
پیامبری آمد و نفاق در مرگ خود فرو رفت
ما آدم هادانستیم
وگفتیم سلام
این خدا چه زیبا است
کافی است
بگویم سلام
تا ببینیم
و بدانیم رازی که
از شیطان پنهان است
حسین حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر