02,07,2010
خسته ام
قدم بر می دارم در
سرازیری این تپه سبز
بوئیدن گل های بهاری
صحبت جیر جیرک ها
ونسیم بادی که
پوست آدم را می خنداند
دیدن ماه
و این همه زیبائی
رقص پروانه ها
و لطافت تار عنکبوتی زیبا بود
قدم هایم لرزان است
می رسم پای درختی
که عمری بیدار است
بقچه ام سبز است
لقمه نانی دارم
و پنیر شوقی
و تو ای کاش بودی
این همه خاطره ها
در این دشت بزرگ
از درخت می پرسم
و نمی داند حقیقت چیست
از باد و گل های بهاری
و نمی دانند کیست
مثل فرهاد
تیشه ها بر کوه زدن
از سواران پرسیدن
کاروانی آمد
و ندیدم تو را
قاصدک را گفتم
قاصدت هم
نمی داند که نامت چیست
حسین حاجی آقا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر