ستاره لبخندی زد
و گفت به ماه
چرا غم گینی ؟
آسمان را نگاه کن ستاره باران است.
ما همه دوستان تو هستیم.
ما تبسمی کرد و گفت
می دانم
اما نگرانی من آنجا در زمین است
ستاره پرسید من دوراز زمین هستم
و نمی دانم آنجا چه خبر است ؟
ماه گفت جنگ و خون و خیانت
آدم ها دیگر صبح با دعا نماز بر نمی خیزند
آدم ها دیگر شرم ندارند
آدم ها زیاد دروغ می گویند
آدم ها زهم بی گانه هستند
و ستاره گفت
بس است بس است
من را غمگین کردی .
ح.ح
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر