Poet
20.06,2010
زندگی
مثل داستانی است
که با خواندن آن
یا می خندیم
یا پریشان و افسرده از آن می نالیم
زندگی مثل رودی است
جریان دارد
و تلاطم
و نباید ترسید
زندگی
ناله شب نیست
که آدم ها
بترسند ز نور و گریزان ز همدیگر
و نپرسند چرا
زندگی زیبا است
مثل باران
مثل پرواز قناری ها
یا که کفش دوزک زیبائی که
می خنند به گل
زندگی
مثل یک در یا است
پر از ماهی
پس نباید
غمگین شد
و نباید ترسید
ح.ح
17,06,2010
Poet Hajiagha
من از این فاصله ها غمگینم
و خدائی که دوستش دارم
در خواب دیدم
سواری خواهد بود
که بر اسب سفیدی زیبا
و از آن کوه بلند
می آید
تا ما آدم ها را بیدار کند
خواب دیدم
آن اسب سفید
که خدا را در زین داشت
آنچنان زیبا بود
که ندانستم عمر ما آدم ها
به سر انجام گناهانی
به هدر خواهد رفت
خواب دیدم
در این دشت هوس
کرده های من چه لبریز از
نفرت انسانیت بود
و ندانستم
من آدم مغرور
خدائی آن بالاست
خواب دیدم
آدم ها
چون لشگر غم
و خفاشان سیاه
که نمی بینند نور را
و می پرسند
سواری آمد ؟
سوزش این قلب
ز تکبیر گناهانم
آن چنان زخمی است
که می دانم
چه تنها بودم
و سواری آمد
تا ما
آدم ها را
بیدار کند
حسین حاجی آقا
12,11,2010
Hajiagha poet
من ندانستم چرا
نغمه هایم را دزدیدند
و زبان شعرم را
در این غربت
به یغما بردند
آسمان آبی بود
همه خندان بودند
دل ها همه عاشق
نگرانی نبود
سال ها می گذرد
نغمه ها در رنجیرند
و آدم ها گفتار معناهای پوچ
خانه ام ویران
رنگ ها همه در خود گریبان می گیرند
حرفه ام نقاشی است
خسته از تابلوئی که
نمی خندد
دفتر شعری
که در تنهائی ها
سوگ مرگ دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر