دریاچه یخ زده
هوا سرد است
و من هم می ترسم
در تمام سال هائی که
ترس بود و ترس
و تنهائی ها
من می اندیشم که چرا ؟
زمان یخبندان است
ونگاهم آن جا به آن ماهی یخ بسته کوچک
نگرانم می کند
ماهی یخ زده ر ا برمی دارم
میان دو دستم
و نفس گرم خود را هو می کنم
ماهی یخ زده می خندد
بیدار می شود
ترس من می ریزد
آسمان هم می خندد
و دریاچه یخ بسته
اکنون دگر گرم و زلال و آبی است
ترس من می ریزد
ماهی هم آزاد است برود
پس خدا را شکر می گویم
که مرا دوست دارد
و آن ماهی هم دگر
نگران سرما نیست
ح. شاهد
هوا سرد است
و من هم می ترسم
در تمام سال هائی که
ترس بود و ترس
و تنهائی ها
من می اندیشم که چرا ؟
زمان یخبندان است
ونگاهم آن جا به آن ماهی یخ بسته کوچک
نگرانم می کند
ماهی یخ زده ر ا برمی دارم
میان دو دستم
و نفس گرم خود را هو می کنم
ماهی یخ زده می خندد
بیدار می شود
ترس من می ریزد
آسمان هم می خندد
و دریاچه یخ بسته
اکنون دگر گرم و زلال و آبی است
ترس من می ریزد
ماهی هم آزاد است برود
پس خدا را شکر می گویم
که مرا دوست دارد
و آن ماهی هم دگر
نگران سرما نیست
ح. شاهد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر