خواهشمند است نظر خود را به هنگام بازدید از این صفحه مطرح نمائید.

Welcome Iranian Artist

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

که خدا رنگ گل صحرائی دارد

19,06,2010
poet hajiagha
شاید آنجا
که خدا رنگ گل صحرائی دارد
بشود خندید
بشود عاشق شد
خسته هستم
چه امیدم هایم  به بادی می رفت
و ندانستم
زیر این نادانی فرش
گل های قرمز و نارنجی هم قلابی است
روز ها کار من
ترسیدن از آفتاب و دوری از ماه بود
چه ویرانه خانه ای دارم
و قلبی که پریشان خدا است
سایه  ها غمگین اند
و کبوتر ها زخمی.
مادرم چادر زیبائی داشت
و ماهی ها
در حوض خیالم می رقصند
پائین تر زیر این
شهر پر از آدم 
پیرمردی بیمار می بینم
می دهد جان
و ما آدم ها بی خبریم
شاید روزی
پروانه ها بخند ند  به گل ها
و پرستو ها
بگویند بها ر آمد
شاید روزگار من هم
بشود نورانی
و پروازی که
می خواهم به انجام رسد
دیگر اینجا گل ها و قاصد ک ها
با هم مهربان نیستند
سرما بیداد می کند
خاطر ها می میرند
تا مرگی در سکوت
و لحظه ای تا پایان به انجام رسد ح.ح

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر